گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

آشنای محترم!
اگر گشتی و گشتی و گشتی تا آدرس این‌جا رو پیدا کنی و از راهی به جز رضایت خودم این‌جا رو پیدا کردی، حضورت در این‌جا و خوندن پست‌ها از طرف‌ت اشتباهه!
هم می‌فهمم، هم ناراحت می‌شم...
اگر با این خیال وارد شدید که قراره متن های ادبی جالب و دوست داشتنی بخونید، باید بهتون توصیه کنم که وقت‌تون رو تلف نکنید...

آخرین مطالب

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

عارفه یکی از خون‌گرم ترین آدمایی‌عه که تا حالا دیدم.

در حدی خون‌گرم که وقتی باهاش هم‌صحبت می‌شم، من رو که یکی از بی‌هوش‌ترین آدم‌ها در EQ هستم، به صحبت و جنب و جوش وادار می‌کنه!

حتا ده دقیقه هم‌صحبتی باهاش پس از مدت‌ها، لذت‌بخش بود.

۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۴

نم‌دونم خبر داری یا نه! ولی جای‌گزین پیدا کردی...

همون‌طور که قبلن هم این اتفاق افتاده بود.

در کمال تعجب باید بگم که دلم برات تنگ شده.

عاح به عزح نغییر ماهیت داد!

۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۱

* آفَََّرین! امروز روز توعه جواهر!

- هه! می‌دونی کی روز من عه؟ روزی که مادر خوب خوب شده باشه و دوباره رو پای خودش وایستاده باشه، طوری که دیگه لازم نباشه کسی بیاد پایین بخوابه و اون وقت به جای این که فقط با مصطفا برن، هفت نفری بریم مشهد!

از اون کباب چرررررب‌ها بخوریم! چراغونی‌ها رو نگا کنیم! توی صحن عکس بگیریم و من عکس رو چاپ کنم و بذارم رو میزم.

بابا به مادر گفته بود سر پا که شدی با هم یه مشهد حسابی می‌ریم! پسرا هم میان که نوبتی ببرنت تو حرم بچرخوننت! 

مادر گفته بود باشه اردی‌بهشت که بهتر شدم بریم!

اردی‌بهشت راحت شد!

۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۸

دخدره‌ی مهمون آلزایمری!!! 

چه خبرتهههه!

فیل هوا می‌کنی مگه...

آتلیه‌ت رو هنو نزدی که دماغت انقد بالاس!!!

آب‌روداری هم بلد نیستی عاخه! 

#متعجبم!

۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۱:۰۰

راستش من ترجیح می‌دم بشینم و ساعت‌ها در مورد مفهوم بی‌نهایت با بابام بحث کنم تا این که سر کلاس کسی بشینم که برای این که از گیر کردن تو سوالم فرار کنه، می‌پیچونت‌م! : / 

اما باید توجه داشت که تجربه نشون داده که من هر معلمی رو که اول سال دوسش دارم، آخر سال ازش بدم می‌آد و بالعکس!

پس کلن این پست ارزشی نداره و من یک روانی‌ام!!

البته من هنوز از آقای چای‌چی بدم نیومده و البته خوشمم نیومده!

۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۹:۱۵

دیگه لازم نیست باند بیارین!

مادر دیگه نیس.

شایدم هس، اما به هر حال دیگه نیازی به باند نیس!

۱۲ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۳

#تناقض ینی ایییین!

چه وبلاگ مزخخخخرفییییی!!!

۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۲:۴۱

من از این که در برابر یک عاااالمه توضیح پر از اشتیاق و علاقه، فقط یک جمله یا یک :) یا :| ببینم، متنفرم!

از این :) از همشون بیشتر بدم می‌آد.

و ایها‌الناس بدونین که اگه من در برابر صحبت‌هاتون از :) استفاده کردم یا خییییلی ناراحتم، یا خییییییلی عصبانی یا جفتش یا در معدود زمان‌هایی ازتون بدم اومده!!


۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۴:۴۸

نمی‌دونم به خاطر *همین بود که ایشون رو فالو کردم، یا نه...

ولی

خیلی خوب در مورد این حس مشترک حرف می‌زنه!

دلم برا صدای حاج‌آقا تنگ شده.

هنوزم وقتی استاد دعای قرآن روی سر گرفتن رو می‌خونن، صدای حاج‌آقا تو گوشم می‌پیچه...


*https://www.instagram.com/p/BHNPABHDtCm/

۰۸ تیر ۹۵ ، ۲۲:۳۶

بنده!

بنده ینی هر چی امیرت گفت، بگو چشم.

اگه اطاعت کردی، وظیفه‌ت بوده. اما اگه اطاعت نکردی، مجازات میشی!

و این یک موضوع طبیعی ست.

طبق همین موضوع طبیعی و عدل الهی، همه‌ی انسان‌ها به جز معصومین، حتا اگر تمااام عمرشون رو به عبادت بپردازند، بااااز هم باید مجازات بشن.

این‌جاست گه فضل الهی معنادار می‌شه...

#رجب

#شعبان

#رمضان

دریابیدشان...

۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۲۵