گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

آشنای محترم!
اگر گشتی و گشتی و گشتی تا آدرس این‌جا رو پیدا کنی و از راهی به جز رضایت خودم این‌جا رو پیدا کردی، حضورت در این‌جا و خوندن پست‌ها از طرف‌ت اشتباهه!
هم می‌فهمم، هم ناراحت می‌شم...
اگر با این خیال وارد شدید که قراره متن های ادبی جالب و دوست داشتنی بخونید، باید بهتون توصیه کنم که وقت‌تون رو تلف نکنید...

آخرین مطالب

۳۳ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

تو راه برگشت از بیمارستان، وقتی دلم ریشه ریشه شده بود از گریه و کلافه‌گی محمدعلی و بی‌حالی و برق پنهان چشم‌های محمدحسین،

مصطفا معجونی از چاووشی، زانیار، امید نعمتی و مهدی یراحی به خوردم داد، که توی هر کدوم‌شون حداقل یک جمله از حرف دلم بود!

حرف دلم که هیچ‌کس نمی‌فهمدش...

خنده‌‌ی مصطفا یا حتا فقط سرحالی‌ش، بهههه‌ترین رفع‌کننده‌ی ناراحتی عه برام...


۳۰ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۷

آمادگی جسمانی بهم داده ۱۷/۲۵!!!!!!!! 

آخه هر جووووری فک کنی، طبیعی نیست که مهرناز بشه ۱۹/۷۵، اون‌وقت من بشم ۱۷/۷۵!

عح

کودکانه‌ست ولی واقعا حرصم گرفت که این‌طوری نمره داده😒

۲۹ دی ۹۶ ، ۱۹:۵۵

راضی‌م که نرفتم دنبال کافه‌های ده ونک!

اون‌موقع ده‌برابر الان حرص می‌خوردم...

۲۷ دی ۹۶ ، ۲۰:۲۴

خدایا شمام آره؟

برف نمی‌آد نمی‌آد روز قبل از امتحان آنا و فیزیو می‌آد؟

فقط می‌شه ۲۰ بهمن هم بی‌آد؟؟ آرزو به دلم مونده چند ساله😭

۲۷ دی ۹۶ ، ۰۸:۵۷

یه حسی بهم می گه اگه دکتر مرندیان بود، الان گریه ی محمدعلی به چهار ساعت نمی رسید!

کجایی آخه پیرمرد؟؟

زنده باش هر جا هستی...

۲۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ دی ۹۶ ، ۲۱:۱۱

این چنین بود که خانم آنا از خانواده ی تومی ها، آقای فیزیو از خانواده ی لوژی ها، به کمک آقای کارشناسی ارشد خیرندیده، کمر به نابود کردن ما بستند...

8 تا 10 صبح فیزیو امتحان می دیم!

10 تا 12 ظهر آنا امتحان می دیم!

به شخصه کارشناسی ارشد دو رشته ای وحشی خودخواه رو نمی بخشم. :||||

۲۶ دی ۹۶ ، ۱۱:۰۴

من دلم تنگه! خیلی وقته. اما حوصله نداشتم حتا در موردش چیزی بنویسم...

برای تولدم دعوت‌ش کردم، واقعا دوست داشتم بی آد ولی بهم گفت که باید جایی باشه! حس کردم پیچوند منو ولی نتونستم دلیلی برای این کار پیدا کنم...

وقتی می خواست بهم خبر بده که نمی آد، نوشته بود: زهرا! و بعد ادیتش کرده بود و نوشته بود جوا!

دلم می خواست به روش بیارم و بهش بگم آخه من رو خر فرض کردی یا خودت رو؟؟؟؟

اما فقط تمام حرص و غصه م رو جمع کردم و بهش گفتم قیقی...

حتا یادم نیست چی شد که به این جا رسیدیم!

کاغدهایی که با تمام ذوق‌م از بین جزوه ها و چرک نویس های پیش دانشگاهی جمع کرده بودم تا براش بفرستم، جوری تودهنی خوردن که هنوز که هنوزه توی کمدم ن...

۲۵ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۲

چه‌طوری به یه بچه‌ی یک سال و نیمه دستگاه اکسیژن وصل می‌کنن؟

#محمدعلی

۲۴ دی ۹۶ ، ۱۸:۳۰

من اگه جای زن محسن افشانی بودم، اولین دفعه‌ای که موقع عکس گرفتن تو آینه‌ی آسانسور(-_-) گوشی‌ش رو گرفت جلو صورت‌م تا ملت قیافه‌م رو نبینن، یکی می‌خوابوندم تو گوش‌ش!!

سکانس بعدی می‌دونین چیه؟؟

شوهر نداشته‌م (وقتی پیدا شد :|)، می‌گه بیا تو آینه‌ی آسانسور عکس بگیریم و در همون لحظه گوشی‌ش رو می‌گیره جلوی صورتم و من لب‌خند می‌زنم و فداش می‌شم! :||||||||||||| 

تازه شوهرم سبیل هم خواهد داشت، بوی گند عرق هم خواهد داد! :||||||


*می‌گن دخترا چیزایی که همیشه ازش تو خانواده اذیت می‌شدن، حالت خوبش رو تو شوهرشون جست و جو می‌کنن!!

خب تا الان که من این‌طور نبودم ینی نه کسی سبیل داشته این‌جا، نه بو گند عرق می‌داده، نه من در حال جست و جوی شوهرم :|||

۲۴ دی ۹۶ ، ۰۹:۳۶