گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

آشنای محترم!
اگر گشتی و گشتی و گشتی تا آدرس این‌جا رو پیدا کنی و از راهی به جز رضایت خودم این‌جا رو پیدا کردی، حضورت در این‌جا و خوندن پست‌ها از طرف‌ت اشتباهه!
هم می‌فهمم، هم ناراحت می‌شم...
اگر با این خیال وارد شدید که قراره متن های ادبی جالب و دوست داشتنی بخونید، باید بهتون توصیه کنم که وقت‌تون رو تلف نکنید...

آخرین مطالب

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

داشتم فکر می کردم که در طی این روزهای تلخ و شیرین، 

من هیچ وقت اجازه نداشتم حال واقعی م رو اعلام کنم! 

هیچ وقت اجازه نداشتم یه لحظه ی قشنگ رو توی فضای مجازی ثبت کنم! 

هیچ وقت اجازه نداشتم جلوی بقیه بهت عکس العمل نشون بدم!

نه اون موقع که وابستگی بی اشکال بود، نه الان که وابستگی با اشکاله.

چون اذیت مون می کردن و می کنن...

همیشه گفتم که این حال رو دوست داشتم و دارم، ولی من هیچ حق انتخابی نداشتم! شاید اگه داشتم، گاهی بعضی از حال های خوشم رو فریاد می زدم...

حال های خوشی که الان گم شدن!!

۳۰ آذر ۹۶ ، ۲۱:۴۹

وقتی زلزله‌ی کرمانشاه اومد، هیچ جوری نمی‌تونستم کردها رو درک کنم که مثلن اونایی که یه موقعی لباس‌های گرون قیمت می‌پوشیدن، الان باید منتظر باشن تا براشون لباس بیارن...

الان ولی نمی‌دونم فردا زنده‌ام یا نه!

۳۰ آذر ۹۶ ، ۰۰:۳۷

بهم گفت: 

مثل من شو! بی‌خیال، رها...

فراموش کن!

این‌طوری غصه نمی‌خوری...


نمی‌تونم مثل‌ش باشم!


۲۹ آذر ۹۶ ، ۲۲:۳۲

هر چند وقت یه بار، می‌آی و با شیطنت‌ت یه چیزی می‌گی و من رو می‌بری تو یه عالم دیگه!

چته؟!

اصلن چیزیت هست؟ یا اینا توهمه؟

منم جزو ترس‌هات‌م ینی؟

من ازت می‌ترسم...

۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۱:۲۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ آذر ۹۶ ، ۱۲:۳۱



زودتر از اون چیزی که فکر می کردم به اون چیزی که ازش می ترسیدم رسیدم...

۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۱:۲۹

امروز توی اولین مناظره ی سیاسی عمرم شرکت کردم!

مناظره بین زیباکلام، سلحشوری، پزشکیان و دانشجویان.

جمعیت زیاد بود و توی سالن مولانا جا نبود که حتا روی زمین بشینن ملت. شلوغ بود سر و صدا می کردند، شعار می دادند و قاعدتن همه ی شعارها چپی بود!

چپی که چه عرض کنم، می تونم بگم تمام شعارها در مورد حصر بود...

فریاد می زدند: یاحسین   میرحسین

دختر و پسر! دخترها جیغ می کشیدند و می گفتند، پسرها فریاد می کشیدند...

دو ردیف جلوتر از من یه دختر چادری نشسته بود، زیر چادرش کلاه بافت گذاشته بود سرش.

زیباکلام که شروع به صحبت کرد، بعد از هر جمله یه چرت و پرتی تحویل می داد!!

وقتی وسط حرف های زیباکلام شروع کردن به شعار (یا حسین...) دادن، بعد از تموم شدن شعار بلند شد و وایستاد و داد زد: حسین به کمرتون بزنه اگر بهش اعتقاد دارید و ادامه داد...

هو ش کردند، پشت بلندگو گفتند نظم جلسه رو به هم نزن و خلاصه ساکتش کردند.

روی دلم موند که بهش بگم ببین مومن باید زیرک باشه، تو دقیقن اونی که باید باشی نیستی...

همه بلدند عقیده شون رو داد بزنند! این اولین کاریه که به ذهن هر آدمی می رسه!!


توی بازی سیاست، آدم های معمولی دوستی هاشون، عزت شون، سلامتی شون و خیلی چیزای دیگه رو ممکنه از دست بدن ولی آیا واقعن متوجه نیستن؟!

این آدمایی که امروز من دیدم، وافعن به دنبال حق هستند یا تحت تاثیر جو هیجان انگیزن؟

سیاست کجای زندگی منه؟ کجا باید باشه؟

باید بی خیال باشم و فقط مثل یه مرده ی متحرک رفتار کنم؟؟

باید چه کار کنم؟ 

۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۱:۱۷

ببینم کی زودتر به این‌جا سر می‌زنه می‌فهمه تغییرات رو!😬

شماها که بلاگرین نه البته!!😑

۱ نظر ۱۸ آذر ۹۶ ، ۲۱:۲۰