نگاههای تو قشنگن، خیلی...
۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۲
دیروز وقتی از در چوبی خونه وارد راهپله شدم، صدای بلند موسیقی معمای شاه رو شنیدم.
صدای بلند یه سریال که از طبقهی اول میآد...
مثل قبلنا. فقط فرقش اینه که اگه الان وارد خونه بشی مادر رو نمیبینی که به تلویزیون چسبیده باشه و غرق فیلم باشه...
دلم برا اون روزا تنگ شده
توی این خونه، قبلن وقتی کسی مریض میشد و آمپول میگرفت، نمیرفت درمانگاه دروس تا براش بزنن. میرفت درمانگاه مادر!
اما الان کنار اون لوح پرستاری، یه نوار روبان سیاه هست...