ینی
واااااقعا
انتظار داشت من اونطوری با سارا حرف بزنممم؟؟؟!
.
.
.
فقط کاش یه روزی برسه که بتونیم دوباره مثل قبل باشیم! :)
دلم برا خندهش تنگ شده!! :))
ینی
واااااقعا
انتظار داشت من اونطوری با سارا حرف بزنممم؟؟؟!
.
.
.
فقط کاش یه روزی برسه که بتونیم دوباره مثل قبل باشیم! :)
دلم برا خندهش تنگ شده!! :))
Who's this man that's holding your hand and talking about your eyes??
#آهو
آقای داروساز!
نمی دونم چرا و به چه دلیل ولی به طرز بدی حس می کنم تو همونی هستی که باید باشی!! ندیده! نشنیده! حرف نزده!
ولی حتا اگه تو خودت باشی، من الان آماده نیستم برای بودن باهات. اصلا...
تازه! آیا می دونستی که بابام از شیمی بدش میاد؟؟ :دیییییی
درد این جاست که با وجود این حس مسخره ی من که تو خودتی، کافیه پشت تلفن به مامانت بگن: نه! و تو بری و پشت سرت هم نگاه نکنی...
هر دفعه به این نتیجه میرسم که دیگه نباید این حرفها رو بزنم!
دیگه نباید حرفهای قشنگ رو به مخاطبش بگم!
ولی هر دفعه دلم نمیآد که این حس قشنگ رو به آدمهای قشنگ زندگیم هدیه نکنم...
اما چرا این آدمها حواسشون نیست؟؟
چرا این آدمها هر دفعه من رو پشیمون میکنن؟؟
و
چرا من همچنان ادامه میدم؟؟؟؟؟؟
جواب آخری رو میدونم! چون دنبال اونیام که عوض نشه، خسته نشه، نترسه، عقب نکشه...
راست میرم: ارشولی رنکه!
چپ میرم: ارشولی رنکه!
مستقیم میرم: ارشولی رنکه!
به دّرررررک که رنکهههه!!! اگه یه دلیل باشه که من برا رنک شدن تلاش کنم، بستن دهن این ملتی عه که این پسره رو کردن تو چشم من -____-
عح
الان که به اوضاعمون نگاه کنیم، خییییییلی به هم ریخته ست!
ولی این انقلاب هییییییچ فایده ای هم که نداشته باشه، این فایده رو داشته که تو محرم، صفر، فاطمیه، شعبان و رمضان، متنوع ترین مراسم ها برگزار می شن (با همه ی بدی ها و کاستی هاشون) و ما توی عمرمون حرف حساب های زیادی می شنویم...
22 بهمن مبارک!!