- ما استخاره کردیم
- اومد که فرقی نداره
- مادر بعد از یه مدت گفت خسته شده
- عمل کردیم و به همون روالی رف جلو که میدونی
- اگه عمل نمیکردیم هم آخر سرطان همین میشد
آره!
آخرش همین میشد ولی خیلی چیزای وسطش نمیشد.
خیلی چیزا...
- ما استخاره کردیم
- اومد که فرقی نداره
- مادر بعد از یه مدت گفت خسته شده
- عمل کردیم و به همون روالی رف جلو که میدونی
- اگه عمل نمیکردیم هم آخر سرطان همین میشد
آره!
آخرش همین میشد ولی خیلی چیزای وسطش نمیشد.
خیلی چیزا...
چشمهام هنوزم میتونن با دیدن عکس شما شونههام رو به شدت تکون بدن!
مغزم هنوزم میتونه با فکر کردن به روزی که اومدم و کنارتون دراز کشیدم، آب بدنم رو خالی کنه!
گوشام هنوزم میتونن با شنیدن در مورد اکسیژن، مغزم رو یاد اون کپسولی که هنوز هم بیمصرف تو خونهس بندازن و مغزم کاری کنه که سر کلاس صورتم خیس شه!
نه فقط چشم و گوش و مغزم من رو یاد شما میندازن، که هر چیزی یه جوری به شما ربط پیدا میکنه!
یه بندهخدایی، تقریبن سه سال پیش، به من گفت که تو دوستیت تجدید نظر کن!
بعد من هر چند وقت یهبار، یاد حرفش میافتم، میخندم به بندهخدا! تو دلمم میگم چه حرفی زده بیچاره...
ینی مریم که جواب همهی پنجا شصت نفری که زیر یه پست براش کامنت گذاشتن رو میده و جواب هیچ دونفری عین هم نیس!
شاید مسخره باشه ولی محبتش تو همین موضوع خلاصه نمیشه...
گفتم:
هر وقت خندیدی و چشات برق زد، تو چشمای من نگاه کن!
ولی من همش نگات میکنم!
بقیه فک میکنن که من تو خوب بودن حالش موثر نیستم. مهم نیس.
چیزی که خودش نوشت مهمه!
من از وقتی که بچه بودم نسبت به وزنهبردارهای ایرانی حس خوبس داشتم!
البته نه این که همه رو بشناسم ولی وقتی تو تلویزیون مسابقه رو نشون میداد، مشتاق بودم که ببینم!
از همون موقعی که رضازاده بود.
از همون موقعی که میگفت یااباالفضل و رکورد میشکست.
از همون موقعی که رو لباسش نوشته بودن یا ابوالفضل و بعد درستش کردن و نوشتن یا اباالفضل!
دیشب هم وقتی تو اخبار بهداد سلیمی رو نشون داد که داشت برای طلا تلاش میکرد، تو دلم گفتم انشاءالله گرفتی طلا رو!
اما امروز میبینم که میگه: «به این راحتی حقم رو خوردن تموم شد و رفت»
گریه میکنه و میگه...
بدتر از اون اینه که میگه: «شرمندهی دخترمم که شیش ماهشه و من یه ماهم ندیدمش، هنوز نمیدونه پدر چیه...»
این یکی دیگه از تواناییهای عجیبغریب معلمامون عه که در جناب مهندس ژاله دیده میشه!
این که مهندس ژاله تونست در طی یک روز، من رو که آدمی بودم که شاید تو کلاس خودمون، مثبتترین دید رو به کلاسش داشتم، به آدمی تبدیل کنه که حالم از کلاس امروزش به هم خورد!
البته ممکن هس که این یکی از تواناییهای من باشه که یه چیز رو قد چی گنده میکنم، اما فک کنم تا الان همه دیگه متوجه شدن که من نسبت به دیده شدن توسط نامحرم بیشتر از حد واکنش نشون میدم و من با این موضوع مشکل ندارم!
جملهبندی افتضاحه، مهم نیس اگه نفهمیدین، امروز آدمای زیادی حرف منو نفهمیدن!
من قرار نیست سهشنبه با ناراحتی بشینم سر کلاس فیزیک، من قراره امروز رو فراموش کنم...