What didn't kill us,
made us stronger!
نمی خوام آقااا!
نمی خوام قوی شم!
می خوام همین طور سست و ضعیف بمونم!
نمی تونم غصه ی مامانم رو تحمل کنم...
What didn't kill us,
made us stronger!
نمی خوام آقااا!
نمی خوام قوی شم!
می خوام همین طور سست و ضعیف بمونم!
نمی تونم غصه ی مامانم رو تحمل کنم...
تعارف که نداریم!!
من دیگه ظرفیت تحمل دوباره ی اون روزهای تلخ رو ندارم! اصلا ندارم!!
دیگه تحمل شنیدن دوباره ی اون خبر وحشتناک، دیدن درد کشیدن یکی دیگه شون، ضعیف شدنش، شکسته شدنش، ریختن موهاش و یه عالمه غصه ی دیگه رو ندارم...
مادر بس بود. هنوز اون روزهای تلخ رو با جزئیات یادمه!
من نمی خوام دوباره تجربه شون کنم...
مخصوصا که این دفعه، مامانم بیش تر از بابام غصه می خوره.
مادر هم همین روزا بود که عمل کرد، فاطمیه بود.
من نمی خوام که اون روزها تکرار شن...
ینی
واااااقعا
انتظار داشت من اونطوری با سارا حرف بزنممم؟؟؟!
.
.
.
فقط کاش یه روزی برسه که بتونیم دوباره مثل قبل باشیم! :)
دلم برا خندهش تنگ شده!! :))
Who's this man that's holding your hand and talking about your eyes??
#آهو
آقای داروساز!
نمی دونم چرا و به چه دلیل ولی به طرز بدی حس می کنم تو همونی هستی که باید باشی!! ندیده! نشنیده! حرف نزده!
ولی حتا اگه تو خودت باشی، من الان آماده نیستم برای بودن باهات. اصلا...
تازه! آیا می دونستی که بابام از شیمی بدش میاد؟؟ :دیییییی
درد این جاست که با وجود این حس مسخره ی من که تو خودتی، کافیه پشت تلفن به مامانت بگن: نه! و تو بری و پشت سرت هم نگاه نکنی...
هر دفعه به این نتیجه میرسم که دیگه نباید این حرفها رو بزنم!
دیگه نباید حرفهای قشنگ رو به مخاطبش بگم!
ولی هر دفعه دلم نمیآد که این حس قشنگ رو به آدمهای قشنگ زندگیم هدیه نکنم...
اما چرا این آدمها حواسشون نیست؟؟
چرا این آدمها هر دفعه من رو پشیمون میکنن؟؟
و
چرا من همچنان ادامه میدم؟؟؟؟؟؟
جواب آخری رو میدونم! چون دنبال اونیام که عوض نشه، خسته نشه، نترسه، عقب نکشه...
راست میرم: ارشولی رنکه!
چپ میرم: ارشولی رنکه!
مستقیم میرم: ارشولی رنکه!
به دّرررررک که رنکهههه!!! اگه یه دلیل باشه که من برا رنک شدن تلاش کنم، بستن دهن این ملتی عه که این پسره رو کردن تو چشم من -____-
عح