بهار،اردیبرزخ
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ
بعد از اردیبهشت، وقتی توی فیلما، یه شخصیت عزیزش رو از دست میده، وقتی قیافهش رو میبینم، انگار دوباره مادر رفته و من دوباره با صدای جیغ فاطمه بیدار شدم و دوباره خودم جیغ زدم و دوباره همهی فامیل که طبقهی پایین بودن صدای نکرهم رو شنیدن و دوباره بابا من و فاطمه رو بقل کردن و دوباره به پدر تسلیت گفتم و دوباره همه ریختن تو خونمون و دوباره گلوم طوری درد گرفته که میخوام خفه شم و دوباره مادر رو، رو زمین گذاشتن و دوباره مادر اون لباس خوشگلش رو پوشیده دوباره و دوباره و دوباره...
تمومی نداره این داستان!
رفتن مادر یه درده توی وجود من. هست تا وقتی من باشم.
ولی من هنوزم فکر میکنم که قراره برگرده...
۹۵/۰۵/۱۵