ریاضی۱
هفتهی آخر کلاسهای دانشگاه، مریض شدم. خیلی بد..
نمیتونستم برم دانشگاه.
جلسهی یکی مونده به آخر ریاضی، بهشون گفته بود که سوالهای کوئیز سهشنبه رو میفرستم توی گروه و فرداش برام بیارین!
دوشنبه وقتی سوالها رو گذاشت توی گروه تلگرام، من هنوز حالم بد بود!
نشستم که سوالها رو حل کنم اما هیییچکدوم رو بلد نبودم!
یه پرس و جو کردم از بچهها، دیدم بقیه هم دستکمی ندارند.
یکی گفت من از یه سالبالایی پرسیدم، جواب فرستاد میفرستم برات...
شب بدون اینکه هیچ چیزی نوشته باشم، رفتم خوابیدم.
صبح که رفتم توی کلاس، ملت داشتن از روی هم مینوشتن! کوئیز رو!!
اونی که بهم گفته بود میفرستم جوابها رو برات، اومد و گوشیش رو داد دستم، گفت بنویس!
هی فکر کردم!
هی بالا پایین کردم!
هی دیدم نمیشه اصلا، دستم نمیره که بنویسم!!
هیچی ننوشتم! هیچی نذاشتم روی میز...
نمرهای که امشب اومد، خستگیم رو در کرد!
خدایا متشکرم ازت...