عزت
جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۲۹ ب.ظ
به نظر من، مریضی به خاطر درد نیست که به آدما غلبه می کنه! به خاطر بازی با عزت شون شکست شون می ده...
مادر وقتی دیگه نتونست توی حیاط قدم بزنه و همون طور که قربون صدقه ی شمع دونی ها می ره برگ های زردشون رو بکنه، نموند! رفت...
مادر وقتی دیگه نتونست برامون از روزهایی که با کفش پاشنه مدادی و یه بچه توی بغلش می دوییده تو بازار، تعریف کنه، نموند! رفت...
مادر وقتی دید بدون تکیه به دست پسرش نمی تونه راه بره، نموند! رفت...
مادر وقتی دید دیر به گلی که براش آوردم علاقه نشون داده، نموند! رفت...
مادر وقتی صدای پچ پچ بچه هاش رو شنید که در مورد پرستار حرف می زدن تا اون هم باهاشون مثل پروانه دور مادرشون بگرده، نموند! رفت...
و من الان، وقتی اسم مادر می آد بیشتر از این که مادر مریض توی ذهنم باشه، مادر قدبلند که توی ایوون خونه نشسته روی صندلی و یه پاش رو روی اون یکی انداخته و با عینک آفتابی و رژ قرمزش بدون توجه به عکاس به رو به رو نگاه می کنه، یادم می آد! مثل همون عکس قدیمی...
۹۶/۱۲/۱۱