گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

آشنای محترم!
اگر گشتی و گشتی و گشتی تا آدرس این‌جا رو پیدا کنی و از راهی به جز رضایت خودم این‌جا رو پیدا کردی، حضورت در این‌جا و خوندن پست‌ها از طرف‌ت اشتباهه!
هم می‌فهمم، هم ناراحت می‌شم...
اگر با این خیال وارد شدید که قراره متن های ادبی جالب و دوست داشتنی بخونید، باید بهتون توصیه کنم که وقت‌تون رو تلف نکنید...

آخرین مطالب
مادر خیلی روی تمیزی حساس بود!
خیلی آ، خیلی...
ینی یه طوری که به نظر من می‌شد بهش گفت وسواس.
از وقتی که از این دنیا رها شده، یه قسمتی از حساسیت‌هاش منتقل شده به من :| یه طوری که وقتی نوه‌ها می‌آن مهمونی پیش پدر و رعایت نمی‌کنن حرص می‌خورم :|
۰۴ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۰۷

- صبح که باهاش تلفنی صحبت کردم، صداش خوب نبود...



- پدر حال‌ش خوب نیست، به جد هم پی‌گیر کار خونه‌ست...



+ کی نوبت تو می‌شه؟

*نمی‌دونم! هر وقت خدا بخواد...

+ نمی‌دونم چه‌قدر دیگه عمرم به دنیاست ولی دل‌م می‌خواد قبل از رفتن‌م عروسی شما سه تا رو هم ببینم...



خدای من!

می‌دونم که تو همونی هستی که بیست و سه سال پدر رو که دکترها از رگ‌هاش قطع امید کرده بودن نگه داشتی!

می‌دونم تو همونی هستی که بودن و نبودن ما رو تنظیم می‌کنی!

می‌دونم تو همونی هستی که از دل همه‌مون خبر داری!

می‌دونم همه‌ی این‌ها رو ولی این خونه بدون پدر، اون داستان بدون پدر، بابا بدون پدر، غیرقابل تحمله...

می‌دونم تو همونی هستی که درد رو نمی‌دی مگر زمانی که قدرت تحمل‌ش هم بدی!

۰۸ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۵

مادر قشنگ‌م!

دل پدر برات تنگ شده خب :)

ینی انگار دیگه دل‌ش می‌خواد پر بکشه :)

۰۳ مهر ۹۷ ، ۲۲:۴۴

سن تو زیاده، قبول!

قلب‌ت ضعیف شده، قبول!

شاید خسته‌ای از جای خالی کنارت، قبول!

ولی من تاب ندارم ها! تحمل خونه‌ی پنج نفره رو ندارم، تحمل دو تا جای خالی ندارم...

مادر رفت، تو بمون!

حداقل حداقل‌ش تا وقتی که یارم نیست بمون!

۳۰ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۰۸

بعد از مدت‌ها، یه سکته‌ی دیگه...

این فقط تو نیستی که سینه‌ت می‌گیره، کل خونه نفس‌ش حبس می‌شه و دل‌ش می‌لرزه که مبادا تو هم مثل مادر ما رو تنها بذاری...

۲۶ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۵۴

اشک می‌ریزم، دل‌م تکون می‌خوره مثل تو...

دل‌م خیلییییی برات تنگه!

کاش توی خواب بغل‌م کنی حداقل :)

۲۶ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۱

کافیه پدر دو تا جمله در موردت صحبت کنه تا مثل روزهای اول نبودن‌ت گولّه گولّه اشک از چشم‌هام بریزه...

ان‌قد که دل‌تنگ‌م

ان‌قد که بی‌طاقت‌م

ان‌قد که جای خالی‌ت بزرگ و زشته

این روزهایی که در حال گذرن، روزهایی‌ن که تو آرزو می‌کردی قبل از مرگ ببینی‌شون و چه‌قدر حسرت به دل‌م عه از نبودن‌ت :)

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۰۶

برای سال‌گرد اول مادر، دعای وضو رو (حالا با طراحی‌های لازم و زیبایی بخشی‌های مخصوص پسر کوچیکه) هدیه دادیم به مهمون‌ها...

امشب که برای نماز مغرب و عشا مسجد جامع ضیابر وایستادیم، توی وضوخونه‌ی مردونه یه دونه از همون دعای وضوها چسبونده بودن به دیوار، با اسم مادر پایین‌ش :)

اون یکی پدر و مادر برده بودن اون‌جا و ما نمی‌دونستیم و وقتی فهمیدیم با تمام وجود «آخییییی❣» شدیم...

روح قشنگ‌ت راحت و غرق آرامش!

۰۲ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۱۲

آدم‌ها با اون چیزی امتحان می‌شن که خیلی دوستش دارن!

من ازت می‌ترسم...

۱۳ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۷

پیش به سوی دومین آمپول کورتون :)

۲۵ تیر ۹۷ ، ۱۷:۵۹