دلم می خواد دویاره با شلوارک و آستین کوتاه تو کوچه دوچرخه سواری کنم! تند تند رکاب بزنم و صدای حرکت چرخ ها روی آسفالت بلند شه و بعد پام رو نگه دارم و این دفعه صدای زنجیر بلند شه...
باد چرخم کم شه و پخش شه رو زمین و جونم بالا بیاد که پرش کنم...
زنجیر از دور چرخ دنده ی عقب در بیاد و با دست درستش کنم و دستام سیاه شن...
من نتونستم برای خودم دوچرخه ی دنده ای داشته باشم چون وقتی که زورم می رسید با دنده ی سنگین پا بزنم، چادر سرم کرده بودم و دوست نداشتم تو خیابون با چادر دوچرخه سواری کنم!
آخرین دفعه ای که رفتیم کیش، هم دوچرخه سوار شدم، هم موتور روندم! اما نه آستین کوتاه تنم بود و نه باد می رفت لای موهام...
خدایا قسمت کن تو بهشت لطفا :)
.
.
.
* یه چیزی هم الان یادم اومد که کمی مرتبط با اینه و مقداری هم چندش آوره :دی
یکی از دفعاتی که داشتم اسکیت بازی می کردم تو کوچه، آدامس خرسی ای که تازه انداخته بودمش تو دهنم افتاد رو زمین و چون خییییییییلی حیفم اومد، از رو زمین کوچه برداشتمش و فوتش کردم و انداختم تو دهنم و یک ثانیه بعد یه تیکه کوچیک چوب که لاش گیر کرده بود رو از دهنم درآوردم :دیییییی
خب چی کار کنم؟ تصور از دست دادن یه آدامس خرسی نو اون قدر عقل از سرم پروند که حالیم نبود کف آشپزخونه و کف کوچه یه ذره متفاوتن...
* و این که دوچرخه م رو با مصطفا با اسپری رنگ کرده بودیم! :دی