الان دقیقا تو اون حالتی ام که دلم می خواد یکی باشه که بغلم کنه و سرم رو بذاره رو شونه ش و بهم بگه:
غصه نخور!
همه چی درست می شه!
نه هم چین کسی هست، نه هم چین چیزی ممکنه...
الان دقیقا تو اون حالتی ام که دلم می خواد یکی باشه که بغلم کنه و سرم رو بذاره رو شونه ش و بهم بگه:
غصه نخور!
همه چی درست می شه!
نه هم چین کسی هست، نه هم چین چیزی ممکنه...
What didn't kill us,
made us stronger!
نمی خوام آقااا!
نمی خوام قوی شم!
می خوام همین طور سست و ضعیف بمونم!
نمی تونم غصه ی مامانم رو تحمل کنم...
تعارف که نداریم!!
من دیگه ظرفیت تحمل دوباره ی اون روزهای تلخ رو ندارم! اصلا ندارم!!
دیگه تحمل شنیدن دوباره ی اون خبر وحشتناک، دیدن درد کشیدن یکی دیگه شون، ضعیف شدنش، شکسته شدنش، ریختن موهاش و یه عالمه غصه ی دیگه رو ندارم...
مادر بس بود. هنوز اون روزهای تلخ رو با جزئیات یادمه!
من نمی خوام دوباره تجربه شون کنم...
مخصوصا که این دفعه، مامانم بیش تر از بابام غصه می خوره.
مادر هم همین روزا بود که عمل کرد، فاطمیه بود.
من نمی خوام که اون روزها تکرار شن...