چرا؟؟
سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ب.ظ
بودنش آرامشه انگار برام!!
چرا واقعن؟
روز تشییع که نشسته بودم کنار قبر و یک ریز گریه میکردم، میفهمیدم که بهم نگاه میکنه!
دوس ندارم اشکم رو ببینه، اصلن دوس ندارم. نگاه میکرد ولی...
وقتی که سنگ لحد رو گذاشت و خاک ریخت و ردیف بعدی سنگ و خاک و ردیف بعدی و خاک، دور خاک نشستیم.
مصطفا بهم گفت، دستت رو با فشار بکن تو خاک و هفت تا اناانزلنا بخون! دستم رو روی خاک فشار دادم ولی جون نداشتم.
وقتی که اومدم خونه عکسش رو دیدم که دو دستش رو توی خاک فرو کرده.
فرداش که رفتیم بهشت زهرا، جای دستاش بود، دستم رو گذاشتم جاش...
#خودش
۹۵/۰۲/۲۱