گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

به گوشه‌های پنهان سرک نکشید!!

گوشه

آشنای محترم!
اگر گشتی و گشتی و گشتی تا آدرس این‌جا رو پیدا کنی و از راهی به جز رضایت خودم این‌جا رو پیدا کردی، حضورت در این‌جا و خوندن پست‌ها از طرف‌ت اشتباهه!
هم می‌فهمم، هم ناراحت می‌شم...
اگر با این خیال وارد شدید که قراره متن های ادبی جالب و دوست داشتنی بخونید، باید بهتون توصیه کنم که وقت‌تون رو تلف نکنید...

آخرین مطالب

اون رفته...

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۴ ق.ظ

وقتی پارچه‌هایی که تو کمدش بوده رو در می‌آرن و بین نوه‌ها پخش می‌کنن، ینی اون رفته...

ولی من هنوزم #باورنمیکنم

.

بعد از مهمونی، وقتی که همه داشتن می رفتن، عمه که پایین بودن، گفتن عمه‌انسی و زینب خانوم برن پایین، بعدش هم به مامانم گفتن بره پایین ولی مامانم نشنید.

احمد هنوز نرفته بود پایین که بهش گفتن برگرده تو. اومد تو و منم مشغول جمع کردن ظرفای تو هال شدم.

تلفن زنگ زد و گفتن که من و مامان هم بریم پایین.

وقتی رفتم پایین، خانوم‌ها تو اتاق مادر جمع شده بودن و در باز بود، وقتی توی اتاق رو نگاه کردم، دیدم که وارچه‌ها رو زمین‌ن...

فهمیدم چه خبره... اشک‌هام ریخت...

اومدم بالا و بدون نگاه به بابام و مصطفا و احمد که تو هال نشسته بودن، سریع رفتم تو حموم، سکوت مطلق شد. می‌تونستم بفهمم که چشاشون چارتا شده...

۹۵/۰۴/۰۲

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.