قهر کودکانه
دیروز که داشتیم با حسنا و فاطمه و فاطمهخانم بازی میکردیم، یه اساماسی از طرف بسیج دانشگاه اومد که: فردا ساعت ۷ برنامهی مخصوص مسافران راهیان، بیت!
یه ذره نگاهش کردم و گوشی رو گذاشتم کنار. تو دلم گفتم که ساعت ۹:۱۵ که معادلات دارم، بعدش هم فیزیکپزشکی و بعدش هم تیای فیزیکپزشکی که هنوز تمرینهاش رو ننوشتم و... و خلاصه گفتم بیخیال! نمیشه!
بعدش که به مامان و بابا گفتم که همچنین برنامهای هست، دیگه دیر بود برا ثبتنام. هردوتاشون گفتن چرا نرفتی خب؟؟ گفتم ساعتش زوده نمیشد!
میدونستم بهانهست! یه بهانهی مسخره!!
مثل یه بچه که با باباش قهر کرده باشه، قهر کردم و دلم نمیخواست برم بیت! ینی، دلم میخواست ولی خفهش کردم.
از صحبتهای آخرش درمورد دختران انقلاب شاکیام و هر چی با خودم کلنجار میرم نمیتونم بپذیرم که چرا؟!!
.
.
.
.
دفعههای قبلی که رفتم، همون لحظهای که چشمم به قد و قامتش افتاد اشکم جاری شد!! نمیدونم چرا؟! فکر کردم خب الان این ملتی که سلبریتیها رو از نزدیک میبینن هم یهو میزنن زیر گریه، یکین اینا؟؟ بعد یاد این افتادم که وقتی گلزار رو دیدم که با اسکلیتش* عین یه گاو وحشی تو بنبست گاز میداد، به مسخرهترین شکل ممکن نگاهش کردم و ککم هم نگزید!!
ولی باز هم نمیفهمم که چرا وقتی میریم بیت اشکمون در میآد؟؟
*اگر ماشین اسکلیت رو دیده باشین، منظورم از گاو وحشی رو متوجه میشین. اسکلیت یه ماشین آمریکایی عه و اگر دقت کرده باشین معمولا ماشینهای آمریکایی یه طور خاصی گنده و خفنن! اما صدای موتور اسکلیت یه مقداری زیاد و ترسناک نه!!