قیق
دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۰۲ ب.ظ
من دلم تنگه! خیلی وقته. اما حوصله نداشتم حتا در موردش چیزی بنویسم...
برای تولدم دعوتش کردم، واقعا دوست داشتم بی آد ولی بهم گفت که باید جایی باشه! حس کردم پیچوند منو ولی نتونستم دلیلی برای این کار پیدا کنم...
وقتی می خواست بهم خبر بده که نمی آد، نوشته بود: زهرا! و بعد ادیتش کرده بود و نوشته بود جوا!
دلم می خواست به روش بیارم و بهش بگم آخه من رو خر فرض کردی یا خودت رو؟؟؟؟
اما فقط تمام حرص و غصه م رو جمع کردم و بهش گفتم قیقی...
حتا یادم نیست چی شد که به این جا رسیدیم!
کاغدهایی که با تمام ذوقم از بین جزوه ها و چرک نویس های پیش دانشگاهی جمع کرده بودم تا براش بفرستم، جوری تودهنی خوردن که هنوز که هنوزه توی کمدم ن...
۹۶/۱۰/۲۵