فقط چهار روز مونده ولی من هنوز آماده نیستم براش!!!
نمی خوام بزرگ شم!
همین جا رو دوست دارم...
به خاطر خوابی که دیدم، تازه داشتم به پلی تکنیک علاقه مند می شدم که پسره گتد زد به همه چی...
یه کرم خاصی تو وجودم هست که می گه یه توئیت بفرستم برای کانال که:
پسره ی بی شعور!
گذاشتی یه ترم کامل بگذره، انتخاب واحد بگذره، بعد تازه افتادی دنبالم که ببینی کی ام و کجام؟؟
اساسا هم من قرار نبود از تو کمکی بخوام!
همه ی اینا به کنار، چه طور به خودت اجازه دادی که دهنت رو باز کنی و در مورد خوب یا بد بودن چادر من نظر بدی؟؟
کاش یکی اون جا بود که می خوابوند تو دهنش...
کاش یکی اون جا بود که دل شکسته ی من رو می دید و فقط بغلم می کرد...
حتا اگه تو عوض نشده باشی (که من این طور فکر نمی کنم)، احساس می کنم من دیگه عوض شدم و از این غصه هایی که نمی بینی شون خسته شدم! :)
امروز یه سر رفته بودم مدرسه.
دلم یک ذره شده بود برای لب خند قشنگ ش!
وقتی نشسته بودم و با هم صحبت می کردیم، یاد اون روز افتادم که بردم توی دفترش، پرسید چته؟ زدم زیر گریه...
هیچی بهش نگفتم. اصلا هم یادم نیس که چی شده بود لابد حساسیت های پیش دانشگاهی انباشته شده بود :دییی
بغلم کرد و حال خوبش رو بهم قرض داد...
امسال، توی دانشگاه، پاک قشنگ م رو کم دارم. خیییییلی کم دارم. اون قدری که چندبار تو صحن دانشگاه فکر کردم دیدمش!!
دلم برای نگاه پر از دل گرمی روزانه ش تنگ شده...
چرا باید از آدمای قشنگ زندگی م دور باشم؟!
شاعر شدم
که وقتی با موی پریشان
در آغوشم پرسه میزنی
شعر مردان غریبه را
زیر گوشت زمزمه نکنم!
#علیسلطانی
🙄
به خاطر آقای پورسعید نیکانی، مرا شسته و گوشه ای گذاشت...